سکولاریزاسیون روابط بین الملل نظریه روابط بین الملل تا اندازه زیادی سکولار است، زیرا تحول تاریخی سکولاریزاسیون که روابط بین الملل مدرن را شکل داده است، منعکس می کند. البته، همانطور که در مفهوم پنجم پیداست، این تحول چیزی نبود که افول کلی اعتقاد یا انجام فرایض دینی را شامل شود. بلکه به منزله تغییر در ساختار اقتدار سیاست اروپا بود: مسیری که مستلزم سکولاریزاسیون به مفهوم هفتم آن است، یعنی؛ تفکیکی قاره ای از اقتدار مذهبی و سیاسی که به افول نفوذ دینی منجر شد، اما در داخل دولت های ملی، سکولاریزاسیون از نوع هشتم اتفاق افتاد، یعنی؛ تحت انقیاد در آوردن دین توسط دولت.
 
حوادثی که روابط بین الملل مدرن را در اروپای قرن هفدهم بنیان نهاد، به تحولات چندین سده ای این قاره که در ساختاری کمتر تفکیک شده به لحاظ قدرت اتفاق افتاده بود، انسجام بخشید: اروپایی که در دوران قرون وسطی، خصوصا بین قرن یازدهم تا سیزدهم شکل گرفته بود. در ساختار این دوره که مبتنی بر نظام سلسله مراتبی کلیسا بود، کشیش ها از مزیت هایی دنیوی برخوردار بودند. اسقف ها زمین های زیادی را در اختیار داشتند، بر درآمدها مالیات وضع می کردند، برخی اوقات، شمشیر به دست می گرفتند، به انتخاب شدن امپراطوری مقدس رم کمک می کردند و اغلب به عنوان اعضاء شورا، روسا، مشاوران ارشد شاه، ملکه، دوک ها و کنت ها خدمت می کردند.در طول سه قرن و نیم بعد، این بافت ترکیبی شامل وحدت در تعهد اخلاقی و عضویت همراه تقسیم اقتدار به تدریج توسط حاکمیت دولت ها و بافت ترکیبی کاملا متضاد آنها یعنی شکاف در تعهد اخلاقی و عضویت همراه تمرکز گرایی داخلی در حوزه اقتدار سیاسی، جایگزین شد.پاپ، گرچه در ابتدا رهبر معنوی کلیسای کاتولیک بود، اما منازعات سیاسی را حل می کرد، نیروهای زیادی را برای شرکت در جنگ های صلیبی می فرستاد و بر سرزمین های پاپ در مرکز ایتالیا حکومت می کرد.

ضمنا، امپراطوری مقدس رم، شاهان، شاهزادگان و اشراف نیز اقتدار قابل توجهی بر امور کلیسا اعمال می کردند. گرچه موازنه اقتدار در منازعه تفویض در قرن یازدهم به طور جدی به نفع پاپ تغییر کرد، اما امپراطور و شاهان به اعمال نفوذ خود در انتصاب اسقف ها، واحد مرکزی اقتدار در کلیسا و کاربرد زور برای اجرای سنت های پیشین مذهبی ادامه دادند.
 
آنچه تا اندازه زیادی در این بافت سیاسی غایب بود، ویژگی مهم اقتدار یعنی؛ حاکمیت یا اقتدار عالی در چارچوب یک سرزمین بود که به پایه اصلی نظام دولت های مدرن تبدیل شد. پاپ و امپراطور هر کدام، امتیازهای یکدیگر را تحت نظر داشتند تا از برتری یکدیگر جلوگیری کنند. در غرب لاتین، هرگز اقتدار معنوی و دنیوی در دست یک شخص جمع نشد. حتی در این دوران با بیشترین همگرایی، نوعی از جدایی قدرت وجود داشت که منعکس کننده میراث دکترین قرن چهارم پاپ گلاسیوس مبنی بر دو شمشیر و حتی حکم خود حضرت مسیح مبنی بر "آنچه متعلق به سزار است را به سزار واگذار کن و آنچه متعلق به خداست را به خدا واگذار کن" می باشد. همچنین شاهان و شاهزادگان نیز مستقل نبودند، به طوری که در نواحی تحت حکمرانی آنها رعیت هایی سکونت داشتند که اغلب به حاکمان خارجی به همان اندازه حاکمان خود وفادار بودند. جان گرارد روگی نظریه پرداز روابط بین الملل در مقاله تاثیرگذارش درباره تکوین نظام دولت های مستقل ملی، این شبکه متقاطع از تعهدات را "انقیاد و پیروی از دیگری" خواند تا آن را از اقتدار تقسیم شده نظام دولت های ملی مدرن متمایز کند.
 
از طرف دیگر، همه این تعهدات، ویژگی دیگری را نشان می دادند که نظام دولت های ملی بعدا آن را ریشه کن کرد و آن وحدت تمدنی" بود. گرچه هیچ یک از مقامات اروپایی بر قاره اروپا مسلط نشدند، اما آنها در هر رده ای از ساختار قدرت اروپای قرون وسطی، خودشان را به عنوان قسمتی از جمهوری مسیحیت می دیدند، قلمرویی که شاخصه آن ایده آل های اخلاقی متقابل و عضویت معنوی مشترک بود.
 
در طول سه قرن و نیم بعد، این بافت ترکیبی شامل وحدت در تعهد اخلاقی و عضویت همراه تقسیم اقتدار به تدریج توسط حاکمیت دولت ها و بافت ترکیبی کاملا متضاد آنها یعنی شکاف در تعهد اخلاقی و عضویت همراه تمرکز گرایی داخلی در حوزه اقتدار سیاسی، جایگزین شد. در اوایل قرن چهاردهم، شاهان از شکاف بین پاپ و امپراطور برای اعمال اقتدار خود بهره برداری کردند. تا اوایل قرن شانزدهم، انگلیس، فرانسه، اسپانیا و سوئد، همگی شبیه دولت های مستقل ملی به نظر می رسیدند، هر چند که قبل از آن، نظامی کوچک از دولت های مستقل برای بیش از یک قرن در ایتالیا وجود داشت. اما اروپا هنوز از نظام دولت های ملی فاصله داشت. تا سال ۱۵۱۹، چارلز پنجم پادشاه اسپانیا شد و امپراطور مقدس رم، حکمرانی بر اسپانیای متحد، هلند و سرزمین های اروپای مرکزی امپراطوری مقدس رم و همچنین مسئولیت اجرای اصول کاتولیک در سراسر آن سرزمین ها را به وی اعطا کرد. مسئولیتی که به زودی بسیار حیاتی شد. با وجود این، میزان اقتدار او، حداقل در داخل امپراطوری که قدرتش با دیگران تقسیم شده بود، کمتر از اقتدار حاکمیت بود. ضمنا، نظام دولت های ایتالیایی در سال ۱۵۲۷ از هم پاشید و توسط قدرت های دیگر اروپایی تسخیر شد.
 
سپس، آنچه به حرکت تاریخی اروپا به سوی استقلال ملی دولت‌ها شتاب بخشید، نهضت پروتستان بود که در سال ۱۵۱۷ آغاز شد. الهیات سیاسی پروتستان - دکترین هایی که به واسطه آن ادعاهای الهی به اهداف سیاسی تبدیل می شوند- پایان اقتدار دنیوی کلیسا و همچنین پایان حق امپراطور برای اعمال قدرت های معنوی کلیسا را به ارمغان آورد. تمام این قدرت ها در هر کشوری در دست شاه قرار گرفت و شاه تا اندازه زیادی مستقل شد. چنین حمله ای به اقتدار و مشروعیت کلیسا و امپراطور سبب واکنش شدید امپراطور شد و در نهایت به کلیساهای پروتستان انگیزه بیشتری داد تا اقتدار خود را به شاه واگذار کنند.
 
منبع: دین و نظریه روابط بین الملل، جک اسنایدر، ترجمه سیدعبدالعلی قوام، رحمت حاجی مینه، چاپ اول، نشر علم تهران ۱۳۹۳